آنچه در پى مىآيد نقد و بررسى سومين نظريهاى است كه در ارائه پاسخ به مشكلات و دفع شبهات قرآن (1) مطرح گرديده است.
دو نظريه «زبان قوم بودن قرآن» و «بازتاب فرهنگ زمانه» در دو شماره پيشين مجله مورد تحليل و بررسى قرار گرفت و اكنون اين نظريه سوم و نقد آن.
گفتيم در پاسخ به شبهات يا تحليل انعكاس برخى از مسائل زبانى و فرهنگى در قرآن، سه نظريه ابراز شد. نظريه سوم، نظريه تاثير از فرهنگ زمانه و برخاستن از متن فرهنگ و شرايط و حال و هواى عصر خاص است.
صاحبان اين ديدگاه به دليل تصورى ويژه از وحى و همچنين تحليلى ظاهرگرايانه و مادىانگارانه از شرايط اقتصادى و اجتماعى عهد نزول قرآن، تعاليم وحى را انعكاسى از اين شرايط مىدانند يا در اثر اعتماد بر مكاتبى چون اصالت اجتماع و اصالت اقتصاد، آثار علمى، هنرى و دينى را كلا متاثر از فرهنگ مادى و معنوى زمانه خود مىپندارند، و براى وحى و دستورات غيبى ماوراى جنبه هاى زمينى محسوس و ملموس واقعيتى مستقل قائل نيستند.
به همين دليل گاه از آن به تراوشهاى باطنى، آگاهيهاى ويژه، عقل و بينش و حالات روانى فوقالعاده، تعبير مىكنند و گاه از وحى تعبير به ظهور شخصيتباطنى انسانهاى بلند مرتبه مىكنند و آگاهى يابى پيامبران را در برههاى از زمان نسبتبه پيامى كه زمينه ساز رشد و تعالى جامعه بشرى است در اين مقولهها تفسير مىنمايند.
البته در اينجا بايد اعتراف كرد كه اين دسته بر يك منوال سخن نگفته اند و انگيزه و درك آنان از دين و معالم غيبى يكسان نبوده و نيست، اما مساله مهم برگشت مجموع سخن اين گروه به بنيادهاى عقيدتى است. مثلا يكى از اين نويسندگان در طرح نظريه و توجيه آن شبهات مىنويسد:
«نزول عربى قرآن تنها جنبه لايهاى، سطحى و زبانى ندارد، بلكه پيامبر به علل تاريخى، اجتماعى، وراثتى مبعوث و رسالتمند مىشود و از سرچشمه متعالى هستى الهام مىگيرد و وحى و اشارات دريافت مىكند، و بالطبع اين آگاهيها تناسبى تام با معلومات جهان شناختى قوم او و ادبيات و فصاحت و بلاغت، مناسبات شبانى و تجارى، نقش اقتصادى و اجتماعى هر يك از زن و مرد، عرف خاص زندگى و بسيارى از قوانين و عادات و روشهاى رايج در ميان آنها دارد». (2)
نكته مهم اين سخن تاكيد بر تناسب وحى و آگاهيها با معلومات جهان شناختى قوم و ادبيات و مناسبات اقتصادى و اجتماعى است كه در سخن اين قائل آمده است.
به همين دليل در سخن ديگر از همين نويسنده آمده است: «زبان عربى عنوانى استبر كل اين مجموعه درهم تنيده. نازله عربى متناسب با آن مجموعه عربى بر ذهن و زبان محمدصلى الله عليه وآله وسلم جارى مىشد و لذا وحى قرآنى بيگانه با فرهنگ عربى نبود، آن را نقض نمىكرد، بلكه مىخواست آن را با ايجاد تغييرات لازم اصلاح كند» (3)
بنابراين، توجيه و تحليل اين ديدگاه از شبهات و اشكالات نخستين، در حقيقتبردن و نشان دادن جايگاه نزول قرآن به مسائل طبيعى است، لذا صبغه و لون گرفتن وحى را به شرايط اجتماعى و فرهنگى و تاريخى عصر و زمانه مربوط مىداند. به همين جهت اين نظريه در حل اشكال نمىگويد: «وحى حقيقت جاودانى است كه به طور گريزناپذير با زبان و قالب فهم عربى سخن گفته است، يا فرهنگ عربى به طور عالمانه در آن راه يافته است - چنانكه در دو نظريه پيشين گفته مىشد-» بلكه مىگويد:
«چون نزول وحى بر پيامبر علل و اسبابى در همين عالم و در تاريخ و جامعه و فرهنگ دارد، با توجه به فرايند استعداد و جستجوى ذهنى و تقلاى روحى پيامبر پديد آمده است، و قهرا آگاهى و بصيرت وى از شرايط اجتماعى و تاريخى و جغرافيايى متاثر شده است».
اين تامل در تفسير وحى اعتقاد ندارد كه درك نبىصلى الله عليه وآله وسلم از حقايق ماوراى عالم حس و مادى، نامحدود و تابع شرايط ويژه است و خداوند حقايق عالم را طبق آنچه هستبه پيامبر خود نشان داده است. «رب ارنى الاشياء كما هى». (4) و مىگويد:
«پيامبر وحى و نزول قرآن را در ظرف و صبغه عربى محيط بر قرن هفتم ميلادى در جزيرةالعرب دريافت كرده و قهرا عقايد و احكامش مطابق با آن محيط بوده است. دليل بر مساله توصيف مبدا هستى، مبادى غيبى و معاد و آخرت و احكامى مانند مناسك حج، حقوق مدنى، حقوق جزايى بوده است. بر اساس جامعه قبيلهاى و هنجارهاى ساده اقتصادى، مناسبتهاى دامدارى و كشاورزى و تجارى آن روز در همان قالبها بوده است». (5)
اين ديدگاه باز به دليل برداشتى خاص از وحى، ميان معرفتشهودى وحى و بيان حسى و لفظى آن فاصلهاى قائل نيست و لذا معتقد است پيامبر وحى را در همان قالب و ظرف زمانى دريافت مىكند كه شرايط بيرونى اقتضا مىكرده است.
در حالى كه ما در نظريه «به زبان قوم بودن قرآن» ديديم كه قائل مىگفت: حقايق هستى از كوچك و بزرگ در شهود حق و درك عالم حاصل مىگردد، اما چون به ظرف و قالب محدود الفاظ ريخته مىشود و در خطاب به مردمى خاص قرار مىگيرد، رنگ و قالب و سطح معينى مىگيرد. با همه اينها، رنگ گرفتن قرآن از زبان قوم به اين معنا نيست كه اين مساله پىآمدهايى گريزناپذير داشته و نمىتوان از آن قالب در آمد و فراتر از آن محدوده بيرون رفت. مثلا اگر قرآن مىگويد: «و جاء ربك و الملك صفا صفا» (فجر/ 22)، پروردگارت آمد و ملائكه صف كشيده بودند; يا اگر فرموده است: «يدالله فوق ايديهم» (فتح/ 10)، دستخدا بالاى همه دستها است; «الرحمن على العرش استوى» (طه/ 5)، خداى رحمان بر سرير است. عبارات آمدن، دست داشتن، بر تخت نشستن به معناى محدود الفاظ ظاهرى و در قالب حسى و مادى آن نيست كه خدا راه برود، سان ببيند، دست داشته باشد، يا تخت فرمانروايى براى خود درست كند. بلكه با توجه به محدوده تنگ الفاظ و رعايت جنبههاى ادبى، اين تعابير را بيان مىكند، چرا كه در زبان عرب از راه مجاز، حذف اسناد و معناى كنايى مىتوان به معانى بلند و مجرد دستيافت.
اين مساله در زمينه توصيف هستى و بيان حقايق عالم و انسان، ملائكه، جن، روح، قلب و دل، بهشت و جهنم مطرح است.
اما نظريه تاثر از فرهنگ زمانه به زبان قوم بودن وحى و رسالت پيامبران را هم به گونهاى ديگر تفسير مىكند و در تفسير آيه شريفه: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (ابراهيم/ 4)، هيچ رسولى نفرستاديم جز با زبان قوم خود; قرآن را به اين معنا نمىگيرد كه كتابى آسمانى به زبان عربى باشد، بلكه مىگويد: قرآن خودش نازل شده آن حقيقت است، و لذا قرآن نزولى عربى از حقيقت است. در توضيح اين نوع برداشت از زبان قوم بودن قرآن مىگويد:
«درست است كه حقايق در پيش خداست، ولى نزول آنها و به عبارت ديگر تحقق و تعيين و فعليتيافتن آنها به اندازه معلوم و با فراهم آمدن علل و اسباب و موجبات و مقتضيات است و اين مقتضيات شرايط فرهنگى و خصوصيت قومى عرب در جاهليت است. اين كتاب تنزل يافتهاى از آن حقيقت، به اندازهاى معلوم و به زبان و فرهنگ عرب است تا انديشه و رفتار و مناسباتشان را بهبود و اعتلا بخشد. اين است كه گفته مىشود، قرآن نزولى عربى از حقيقت است نه خود حقيقت» (6) .
بنابراين، موضع اين ديدگاه در حل شبهات و تفسير وحى و برخورد با مسائل زبانى و فرهنگى قوم، كاملا روشن است. قرآن را كاملا نزول يافته عربى مىداند كه در محيط جزيرةالعرب با آداب و رسوم و خصوصيت فرهنگى خاص در تنيده است. در حالى كه طبق نظريه نخست (زبان قوم) مساله به شكل ديگرى تفسير مىشود و قرآن را به زبان عربى و نازل شده در زبان عرب مىداند، اما مطالب آن را بسيار فراتر از زبان عرب و قوم حجاز مىداند. به همين دليل مىگويد: مطالب آن محدود به واژگان و جملات عربى نمىشود. قرآن ظاهرى دارد و باطنى و باطن آن نيز بطنها. (7)
اگر حقيقت قرآن ظرفيت اين همه معانى در گستره بىكران معارف را نداشته باشد، چگونه مىتواند همتا طلب باشد و تحدى كند و از ديگران بخواهد اگر مىتوانند مانندش را بياورند و چگونه مطالبش مىتواند براى هر زمانى شگفت انگيز باشد و در هر تامل و با تفكر و تدبر نكتهاى از آن به دست آيد. اين معانى در وراى الفاظ و قالب كلمات نيست. هر آنچه هست از الفاظ موجود با نظم و تركيب مخصوص مىجوشد. بى گمان لفظ گزيده شده، تركيب و ترتيب انتخاب شده، ظرفيت چنين معانى آفاق گسترى دارد كه از آن به بطنها و ظهرها تعبير مىشود و كلمات باركش معانى بىكران مىگردد. متشابه در سايه چنين وضعيتى پديد مىآيد و بمانند موجى افسونگرى معانى را بالا و پايين مىكند.
در علوم قرآن و قرآن پژوهى، در فلسفه وجود متشابهات گفته شده است كه قرآن عمدا اين شيوه را برگزيده است تا بتوان در هر عصرى از اين معانى الفاظ معانى بس گسترده و عميق را برداشت كرد. (8)
بنابراين، گرچه لفظ ظاهرا در قالب عربى ريخته شده و سطح افق و نياز مخاطبان نزديك خود را رعايت كرده است، اما همين الفاظ ميدان بالندگى و كشش به معانى گوناگونى را دارد كه در هر عصر رخ مىنمايد و جلوهاى از حقيقت را در سايه تابش نور علم و گستردگى افق ذهن انسان نمايان مىسازد. خداوند متشابه را بدان جهت متشابه آورد كه تاب معانى گوناگون را داشته باشد، در ظرف و قالب مخصوصى محدود نگردد و هركس در هر عصرى به انداره توان علمى و افق فكرى و رشد و تكامل اجتماعى و گستردگى معلومات ذهنى از آن برداشت كند. اين برداشتها هيچگاه پايان نمىپذيرد و اين درياى بىكران به ساحل نمىرسد، هركس با قدرتى كه دارد از اين دريا سهمى مىبرد و توشهاى براى هدايت و سعادت خود برمىدارد و تشنگى خود را برطرف مىكند.
به عنوان نمونه اين آيه شريفه را ملاحظه كنيد كه چگونه از آن برداشتشده و انديشهها در گذر ايام در فهم آن تاثير گذاشته است:
«الم تر واكيف خلق الله سبع سموات طباقا و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا» (نوح/ 16-15)، مگر ملاحظه نكردهايد كه چگونه خدا هفت آسمان را تو در تو آفريده است و ماه را در ميان آنها روشنايى بخش گردانيده و خورشيد را چراغى قرار داده است.
در اين آيه و مشابه آن از خورشيد و ماه سه معنا در سه سطح و افق فكرى و علمى برداشت مىشود و هر سه برداشت در حد خود صحيح است، گرچه ممكن استبرداشتها ناقص هم باشد.
در آن عصر مردم عامى عرب از اين آيه مىفهميدند كه خورشيد و ماه دو سيارهاى هستند كه براى زمين نور مىفرستند، يكى ضعيف و يكى قوى، يكى در شب و يكى در روز. اگر قرآن در اين آيه با دو تعبير نور و سراج را ذكر كرده، براى تنوع در لفظ است.
دستهاى ديگر از مردم آن زمان كه با علم هيئتسرو كار داشتند از اين آيه نكتهاى ديگر مىفهميدند كه خورشيد، افزون بر نور حرارت هم مىفرستد و لذا قرآن تعبير به سراج كرده و مساله تنوع در تعبير و اختلاف لفظ در كار نيست.اما ماه در شبها تنها روشنايى بخش و مهتاب كننده زمين است و از خود حرارتى ندارد.
خوب به يك مفهوم اين هر دو معنا در جاى خود صحيح است، و ظاهر واژگان آيه هم بر اين معنا دلالت دارد.
اما پژوهشگر و متخصصى كه از علم هيئت آگاهى دارد و همچنين افراد تحصيل كرده عصر ما كه مىدانند ماه سيارهاى است تاريك كه از خود هرگز نورى تلالو نمىكند و نورش در اثر انعكاس نور خورشيد است، از اين آيه معناى ديگرى مىفهمند و مىگويند:
«قرآن چون از خورشيد تعبير به سراج كرده است، روشنايى و چراغ بودن از آن خورشيد است، اما در مورد ماه، اين نور، همانطور كه در مورد خانهاى مىگويند روشن است (به اين معنا نيست كه خودش نور مىدهد، نورى و چراغى در آن خانه روشن است و انعكاس نور در آن افتاده است) ماه هم روشن است. لذا اگر قرآن در حق ماه تعبير به نور كرده و در حق خورشيد به سراج، به خاطر اين است كه نور يكى اصيل و فروزنده و ديگرى فرعى و انعكاس يافته است». (9)
والبته هر سه معنا درجاى خود درست است ومىتواند مراتب ودرجات مختلف فهم ازآيه باشد.
اما تفاوتى كه اين نظريه با نظريه بازتاب فرهنگ زمانه دارد، اين است كه در نظريه دوم، قائل مىگويد:
«وحى در قالب فرهنگ و ادبيات، تاريخ، ايدهها و آرمان قوم طرح مىگردد و گونههايى از باورها و دانستنيهاى فرهنگ جاهليت را عالما و عامدا در قرآن راه مىدهد. مقولههايى از عادات و عقايد مردم حجاز را در لا به لاى معارف وحيانى جاى مىدهد. قطعه يا قطعاتى از كل فرهنگ آن عصر را در متن قرآن منعكس مىسازد». (10)
اما با همه اينها معتقد است: «وحى و دريافتحقايق محدود نيست، وحى و مقولات وحيانى متعلق به جهانى استبىنهايت وسيعتر از جهان آدمى، ولى چون مقولات بىنهايت گسترده است، در قالبى كه در خود جهان آدمى است، ريزش مىكند، آن قالبها تنگى مىنمايد و چارهاى جز اين نخواهد داشت كه به مقتضيات بشرى تن دهد و به تعبيرى بشرى شود». (11)
به عبارت ديگر درست است كه وحى دريافتحقايق نامحدود است، اما خواه ناخواه در زندان مفاهيم انسانى افتاده و آن معانى و معارف بلند در بند الفاظ قرار گرفته است.
گفتيم نظريه سوم از جهاتى با نظريه «به زبان قوم بودن قرآن» و نظريه «بازتاب فرهنگ زمانه» تفاوت دارد، اكنون با حفظ اين ملاحظهها و ذكر اين تفاوتها به نقد اين نظريه مىپردازيم.
به نظر ما افزون بر اشكالاتى كه بر بازتاب فرهنگ زمانه گرفته شد، مشكل اصلى اين نظريه نقد اعتقادى است.
اشكال مهم در اين بينش و نظريه در توصيف وحى است. اگرهمانطور كه از ظاهر نوشته برمىآيد منظور نويسنده باشد، وحى و شهود حقايق از منظرى عربى و محيطى حجازى گرفته شده و در قالب زمان و مكان معينى دريافت و از سرچشمه محدود فرهنگ آن ديار سير آب شده است، نه اينكه شهود غيبى نامحدود بوده ولى در بيان و ارائه محدود گشته است. مهمترين نقطه اشكال اين نظريه همين قسمت است. زيرا وحى و دريافتحقايق و اتصال پيامبر به مبدا غيبى صبغه و لون عربى قرن هفتم ميلادى دارد.
در آغاز براى تبيين اين اشكال، توضيحى كوتاه از وحى مىآوريم، آنگاه به بيان اصل اشكال مىپردازيم.
گرچه وحى در لغتبه معناى كلام سريع و مخفى آمده است و حتى راهنماييهاى تكوينى و غريزى را هم وحى مىگويند، اما منظور از وحى در اديان، القاى مطلب به شكلى مخصوص بر پيامبران راستين است.
وحى در اصطلاح، شعور ويژه و ادراك مخصوصى است كه براى گروهى از انسانهاى مشمول عنايات الهى حاصل مىگردد و درك واقعيتها و حقايق جهان براى آنان ميسور مىشود. (12) اين دريافت و شعور مرموز امر خارق العاده و از قبيل ادراكات باطنى و نوعى فهم و آگاهى است كه بر حواس ظاهر پوشيده است. (13)
بنابراين وحى ارتباط باطنى و علم مخصوصى است كه ميان پيامبر و جهان غيب برقرار مىگردد و در اين ارتباط خارقالعاده حقايق و معارفى از جانب خداوند سبحان بر پيامبر القا و افاضه مىشود و پيامبر با باطن ذاتش آنها را دريافت مىنمايد و پيامبر به صورت پيام آنها را به انسانها ابلاغ مىكند. (14)
از سوى ديگر درك اين حقايق براى پيامبر عارى از تعينات و وابستگيهاى مادى و زمانى است و تجلى حق به اسماء قاهره خداوند و در بطن عالم آسمان و زمين حاصل مىشود و در اين عالم حجاب و پرده و مانعى براى درك اشياء نيست، هر آنچه از حقايق و واقعيتهاست، همان را به تمام معنا مىبيند و در مىيابد. (15)
به همين دليل نبوت پديده و حادثهاى است غير عادى و سبب آن خارج از روال طبيعى زندگى مادى و اجتماعى است و حادثهاى است فوقالعاده كه تحتحكومت علل و معلولات مادى نمىباشد، و شعور وحى و رسيدن به مقام نبوت، اكتسابى و برگرفته شده از شرايط بيرونى فرهنگى نيست، چون راه وحى يك راه فكرى اكتسابى بشر نيست تا كمالات و دريافتهاى خود را از جهان خارج بگيرد و وابسته به اطلاعات و معلومات و باورهاى محيط خود باشد، بلكه نبوت موهبتى استخدادادى، لذا با رياضت عرفا و مرتاضان تفاوت اساسى دارد. در اين گروهها حالات نفسانى با خطا و اشتباه همراه است، اما در وحى، نبى، معصوم و خطاناپذير است. نبى در وحى دريافتى، هرگز ترديد نمىكند و دچار اشتباه نمىشود، او براى زندگى انسان به يك سلسله مقاصدى بر مىخورد كه در درجه اول اهميت است. (16)
نكته ديگر درباره پيامبر ختمى مرتبت اين است كه چون حضرت خاتم اولياء و خاتم پيامبران و انسان كامل و مظهر تمامى نامهاى خداوند است، آينه تمام صفات و از جمله علم خداوندى است. به همين جهت عرفاى نامى فصلى مشبع در حقيقت محمديه و جامعيتحضرتش در صفات الهى و از آن جمله مظهريت علم خدا دارند، و اين درك در مرحلهاى از عالم مافوق مادى است و اينكه با اين وصف نمىتواند در عالم محسوسات و ممكنات همه حقايق را نشان دهد.
در اين باره مرحوم امام خمينىقدس سره در تفسير كلام فنارى (م 834 ه ) صاحب كتاب مصباحالانس مىنويسد: «عين ثابت انسان كامل در مرحله ظهور به مرتبه جامعيت و ظاهر شدن صورت اسامى خداوندى رسيده و در نشئه علمى خليفه اعظم خداوند است، زيرااسم اعظم چون جامع جلال و جمال و ظهور و بطون است، امكان آن نيست كه آن حقايق را نشان دهد. مانند آنست كه آينهاى كوچك، آينهاى بزرگ را نشان دهد». (17)
بنابراين درك حقيقتبراى پيامبر در شكل گسترده آن انجام مىگيرد، اما انعكاس آن با الفاظ و زبان محسوس ممكن نيست و لذا در قالبى قرار مىگيرد كه درك بسيارى از مفاهيم مشكل مىشود. در تاييد اين سخن نقل كرديم كه امام صادقعليه السلام فرموده است: «ماكلم رسول الله العباد بكنه عقله قط». (18) هرگز پيامبر خدا با مردم با كنه عقل خود سخن نگفته است.
در ذيل همين حديثحضرت از پيامبر نقل مىفرمايد كه به ما جمعيت پيامبران دستور داده شده كه با مردم به اندازه دركشان سخن بگوييم.
از سوى ديگر دريافت چون در سير عالم ملكوتى است، محدود به محسوسات و ماديات و در قالب شرايط زمانى و مكانى نيست. و در جايى ديگر نقل كرديم كه حضرت با زبان دعا فرموده است: «رب ارنى الاشياء كما هى» (19) پرورگارا، به من حقايق اشياء را همانطورى كه هستند نشان بده.
اين دعا قطعا مستجاب شده است و استجابت آن همان و تاثير ناپذيرى وحى از شرايط محدود مادى همان.
با اين مقدمه نسبتا طولانى به پاسخ اين نظريه مىپردازيم و بر اين نكته تاكيد مىكنيم كه درك و دريافت پيامبر كامل و جامع است و كلمات وحى و قرآن ظاهرى دارد و باطنى. اگر چه الفاظ و مفاهيم بشرى است، اما حقيقت قرآن ظرفيت معانى بس گسترده و بلند معارف ابدى و جاويدان الهى را دارد كه مافوق زمان و مكان و يا حتى برتر از قالب زبان عربى است. الفاظ ميدان بالندگى و كشش به امورى دارد كه مىتواند درهر عصر و زمانى تازه و جذابيت داشته و براى جوامع مختلف هدايت آور و سعادتبخش باشد. در اين صورت معنا ندارد كسى كه با اين احاطه حقايق را دريافت كند و مظهر جلال و جمال خداوند باشد، علم او محدود به زمان و مكانى خاص باشد و از شرايط بيرونى و دانستنيهاى عصر گرفته باشد، و در قالبى تنگ چون جزيرةالعرب و تنها با دردهاى مردم آن عصر محدود گردد و عقايد و احكامش مناسب با مناسبتهاى عصر قبيلهاى باشد.
بنابراين مشكل عمده اين نظريه زمينى فرض كردن وحى و تصور جوشيده شدن آن از ذات و درون پيامبر است. اين نكتهاى كه برخى از مستشرقين همواره بر آن تاكيد دارند و وحى پيامبر را ناشى از ذات انسانى حضرت دانسته و مىگويند: «وحى در اثر انفعالات اجتماعى و فرهنگى و استعدادهاى درونى پيامبر حاصل گرديده و حضرت به دريافت امورى از حقايق نائل آمده است». (20)
در پاسخ به اين شبهه بايد بدانيم دريافتهاى انسان سه گونه است: 1. دريافتى كه در اثر نوعى هوشمندى نسبتبه امور بيرونى حسى و عقلى حاصل مىگردد و انسان در اثر معلومات، تجربيات و تاملات طبيعى به نكتهاى دست مىيابد. اين قسم گرچه منتسب به خداست، از اين باب كه تمام افعال انسان از جهتى در يد قدرت خداوند و اراده انسان در طول اراده اوست، اما دريافت انسان طبيعى و مخصوص به گروهى از انسانها نيست و مىتواند شامل همه افراد بشود و نتيجه مواهب و مكتسبات و تواناييهاى شخصى انسان است. 2. گاه دريافت انسان معلول درك حسى و برخاسته از عوامل ظاهرى نيست. انسان خودش درك مىكند كه ناگاه مطلبى و نكتهاى بر ذهن و ضمير او جرقه زد و بارقهاى از حقيقت در قلب او روشنى بخشيد. بىگمان اين نوع دريافتهاى خودآگاه از بيرون ذهن بر انسان القا مىگردد و خود مردم از آن تعبير به الهام مىكنند و مىتوانند بفهمند كه ربطى به ادراكات حسى و معلومات ظاهرى آنها ندارد. اين قسم هم مورد بحث ما نيست. 3. دسته ديگر از دريافتهاى انسان، كه شباهت زيادى با قسم دوم دارد، دريافتهايى از بيرون و خارج از حواس و عوامل ادراكى ظاهرى انسان است كه به طور طبيعى قابل دستيابى نيست و از خارج حقايقى را مشاهده مىكند. گاه كلماتى را به زبان جارى مىكند كه مىفهمد كلام او نيست و با اراده او بيان نشده حتى تعبيرهايى آورده كه هرگز با ساختار زبانى او تطبيق نمىكند.
اين قسم گرچه مىتواند به چند دسته تقسيم گردد، اما بالاترين نمونه آن همان دريافتهاى غيبى و ماوراى اين جهانى است كه توسط پيامبران مطرح شده و وحى ناميده مىشود.
در مورد وحى، نكته مهم همان بيرونى و منفصل بودن دريافتها و خفاى مبدا القاست، لذا درباره وحى به پيامگيرى تكرارناپذير و رهيافتى خارج از گستره دريافتهاى ظاهرى و حسى اطلاق گشته و از آن به پديدهاى مرموز و غيبى تعبير شده است.
بىگمان در مورد پيامبر تغيير حالات و رفتار و پيدايش عقايد جديد در دوران كمال عقلانى يك انسان را نمىتوان ناديده گرفت، اما نمىتوان گفتههاى وحى را محصول تفكر و دريافت تدريجى و ظاهرى صاحب وحى دانست.
كوششهاى فراوانى مىشد كه سخنان وحى را با سخنان عادى قبل يا پس از وحى آن حضرت مقايسه كنند، حتى با احاديث و كلمات قدسى كه از پيامبر شنيده مىشد زيرا تفاوت آنچنان فاحش بود كه بخوبى نشان مىداد ماهيت وحى قرآنى با سخنان عادى و روزمره يا دستورات اخلاقى و دينى او تفاوت اساسى دارد.
بگذريم از اينكه خود پيامبر از حالاتى به هنگام وحى ياد مىكند و قرآن توضيحاتى از وحى دارد كه نمىتوان مساله وحى را به حساب سخنان طبيعى و ظاهرى گذاشت و جزء گفتارهاى معمولى و دريافتهاى عادى صاحب وحى گذاشت.
بىگمان آثار و عوارض ظاهرى به هنگام وحى يكى ديگر از شواهد تفاوت سخنان اين دو حالت است مانند: سرخ شدن صورت، عرق جبين، سنگينى بدن كه اينها را نمىتوان به حساب شرايط عادى گذاشت. قرآن در يك جا از اين حالات چنين ياد مىكند: «انا سنلقى عليك قولا ثقيلا» (مزمل/ 5); بىگمان ما بزودى بر تو گفتارى گرانبار القا مىكنيم.
لذا با تاكيد مىتوانيم بگوييم منبع اين پيام و دريافت معلومات در ذات صاحب وحى و تابع خواستههاى درونى او نيست و به طور طبيعى و با معلومات و يافتههاى متعارف قابل مقايسه نيست، بلكه از يك نيروى مرموز و غيبى سرچشمه مىگيرد و بر او نمايان مىگردد و كشف و ظاهر مىشود.
بنابراين، وحى با اين مشخصات و توضيحات، از سرچشمه الهى و مقام اتصال به مبدا غيبى افاضه مىشود و نمىتواندبا تفسيرهاى مادى و معرفتهاى عادى انسان تحليل و مقايسه گردد، البته از آنجا كه از چنين مقامى ارسال مىشود، تنزل هم پيدا مىكند به اين معنا كه مناسب با مخاطبان و شرايط زبانى و در حد پوشيدن لباس لفظ و ظرف شنوندگان خود فرود مىآيد و در خور فهم آنان القا مىگردد. به اين جهتبسيار تفاوت است ميان اينكه بگوييم قرآن از مبدا غيبى و كرانه هستىبخش و مقام گسترده علم الهى آمده و فيوضاتى از سنخ علوم ماوراى مادى دارد و محدود به قالبهاى تنگ زمانى و مكانى نيست، با اينكه بگويم وحى نازلهاى عربى و زاييده شرايط اجتماعى و فرهنگى و برخاسته از ذات و درون انسانى حجازى است. اين تفسير، در حقيقت مادى انگاشتن وحى و انكار كردن غيبى اين ارتباط بىكران است.
درباره وحى الهى به پيامبران سئوالى مطرح است كه آيا انتساب وحى به خداوند از كدام صفات خداوندى است. و ارتباط ميان وحى و خداوند از كدام مقوله است تا روشن شود در چه محدودهاى نزول مىكند و واسطهها چگونه عمل مىكنند تا كلام خداوند تبديل به لغاتى عبرى يا آرامى و عربى مىگردد.
طبق نظريه عدليه كه كلمات قرآن از لحاظ لفظ و معنا به خدا نسبت داده مىشود، قرآن حادث است و معناى حادث بودن قرآن، يعنى اينكه جزو صفات افعال خداوند است نه صفات ذات. اگر قرآن صفت فعل خدا باشد نسبت آن به صفات ذات و نقطه رابطه چگونه مىشود.
بىگمان پاسخ به اين سئوال اندكى پيچيدگى دارد و در گنجايش نوشتهاى محدود نشايد اما با چند مثال و توضيح به گوشههايى از بحث اشاره مىكنم، و تفصيل آن را به كتابهاى فلسفى و عرفانى ارجاع مىدهم.
گاهى ما فعلى را به خدا نسبت مىدهيم يا خدا خودش آن فعل را به خود نسبت مىدهد:
«انزل من السماء ماء» (رعد/ 17; نخل/ 65); خداوند از آسمان باران را فرستاد. مىدانيم كه خدا مستقيما باران نمىفرستد بلكه توسط اسباب و علل گوناگون و وسايط فيض اين كار را انجام مىدهد. درگذشته اينكه چگونه ابر توليد و ابرها تبديل به باران مىشوند مسالهاى ناشناخته و دشوار بود، خصوصا اين نكته كه چگونه در مناطقى باران بسيار و در مناطقى كم است و چرا در فصولى از سال باران بسيار و در فصولى ديگر اندك است؟ اما گسترش معلومات انسان اين آگاهى را برايش حاصل نمود كه دريابد حوادث جهان و واسطههاى فيض چه تاثيرى در پديدهها دارند و اگر خدا اين پديدهها را به خود نسبت مىدهد، معنايش اين نيست كه خودش به طور مستقيم اين كارها را انجام مىدهد، زيرا اين كارها جزو صفات فعل خداوند هستند نه صفت ذات او. درك اين مطلب در مورد كارهايى كه ما علل و اسباب آنها را در مىيابيم و شناخت تقريبا روشنى از چگونگى فعل و انفعال حوادث داريم، دشوار نيست.
اما گاهى فعلى به خدا نسبت داده مىشود و ما درك درستى نسبتبه واسطههاى آن و شناختى از اسباب و علل و چگونگى پديد آمدن آن فعل نداريم، اما با همه اينها آن افعال، جزء صفات فعلى خداوند هستند و اسباب و عللى دارند كه به صفات ذات الهى منتهى مىشوند. مثلا قرآن درباره پديد آمدن عيسى بدون تماس حضرت مريم با مردى مىفرمايد: «فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا» پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به شكل بشرى خوش اندام بر او نمايان شد.
يا خداوند با موسى سخن مىگويد: «فلما اتاها نودى يا موسى انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى» (طه/ 12-11); پس چون بدان مكان رسيد، ندا داده شد كه اى موسى اين منم پروردگار تو، كفش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس «طوى» هستى.
همچنين بدون شك معجزات انبيا و كرامات اولياء از كارهاى خداوند هستند و آنچنان يكباره و غير مترقبه است كه ما در مقايسه با كارهاى عادى خودمان، تصورى از اسباب و علل عادى و مادى آنها نداريم. حضرت سليمان از اطرافيان خود مىخواهد كه تخت ملكه سبا را براى او از يمن به فلسطين بياورند. عفريتى از جن مىگويد: من مىآورم اما به اندازه بلند شدن از جايت، ظاهرا اين فاصله مورد رضايتحضرت سليمان نيست. «قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك» (نمل/ 40). يكى ديگر از اطرافيان حضرت سليمان كه گوشههايى از علم خداوندى نزد او بود مىگويد: من به اندازه به هم زدن چشم اين تخت را با ملكهاش در پيش تو حاضر مىكنم و اين كار را هم انجام مىدهد.
خوب در اين موارد، همگى جزء كارهاى خداوند هستند و واسطهها و اسباب آنچنان فراوان هستند كه ما هيچكدام را نمىشناسيم و باز مىگوييم صفات فعل خداوند هستند.
در مورد وحى به پيامبر و سخن خداوند را گفتن و اينكه الفاظ و معانى از خدا باشد و پيامبر آنها را ذكر كرده باشد، ما تصور روشنى نداريم. اما از نظر تاريخى آنچه ذكر شده (21) اين است كه پيامبر به هنگام القاى وحى كلماتى را مىخواند، الفاظى را در حالتى خاص و فوقالعاده ادا مىكرد. مثل اينكه حضرت از روى نوشتهاى مىخواند. گاه اين خواندن براى او آنچنان نگران كننده بود كه مبادا آن را فراموش كند:
«لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه» (طه/ 114) پيش از آنكه وحى بر تو پايان يابد، شتاب مكن. در جايى ديگر مىگويد: «زبانت را به خاطر عجله براى خواندن حركت مده چرا كه خواند و جمع كردن آن بر عهده ماست» (22) .
بنابراين، ما نمىدانيم اين اسباب و علل و واسطههاى فيض خدا كدام و چگونه هستند، شايد همانطورى كه در بسيارى از كارهاى ديگر خداوند كه در گذشته روشن نبود و تدريجا روشن شد، با كشف علوم براى انسان روشن شود كه اين واسطهها كدامند و چگونه عمل مىكنند تا وحيى بر قلب پيامبر القا و الفاظ و معانى بر زبان جارى شود. اما آنچه مسلم است، چه آن وسايط و اسباب و علل مادى و غير مادى شناخته شده و محدود باشد و چه اسباب نامحدود و علل در ظرف زمانى بسيار كوتاه عامل تحقق فعلى باشد، همگى از صفات فعل خداوند هستند و حادث مىباشند و طى واسطههايى به صفات ذات خداوند مرتبط مىگردند.
برخى گمان كردهاند اگر درباره وحى بگويند: معانى از خداوند است و الفاظ از پيامبر، مشكل را حل كردهاند. در حاليكه فرقى بين معانى و الفاظ نيست. اگر با تجربه شهودى و كشف و القاى معانى از سوى خداوند در قلب نيازمند واسطهها است، در القاى الفاظ نيز اين واسطهها وجود دارند و عمل مىكنند. اگر از درخت صدايى بلند مىشود و خداوند با موسى سخن مىگويد: «فلمااتاها نودى من شاطى الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا الله رب العالمين» (قصص/30); پس چون به آتش رسيد از جانب راست وادى، در آن جايگاه مبارك، از درخت ندا آمد كه: اى موسى، منم، من خداوند، پروردگار جهانيان.
به طريق اولى مىتواند از زبان انسان كلماتى ادا شود كه كلام خدا باشد و الفاظ و معانى القاى وحيى باشد كه با واسطه از كارهاى خداوند است و در سلسله عللى قرار دارد كه به صفات ذات خداوندى منتهى مىگردد. اما اينكه اگر اين الفاظ و معانى كلام خداست، چگونه صيغه زمانى و تاريخى و جغرافيايى پيدا مىكند و جلوههايى از عصر بعثت را نشان ميدهد، نكتهاى است كه در نظريه نخست اين بحث اشاره شد كه خداوند در پيامهاى خود با زبان قوم آن پيامبران سخن مىگويد و براى ايجاد ارتباط و رعايتسطح درك شنوندگان از كلمات و واژگانى استفاده مىكند كه متناسب با فهم آنان باشد. در اين صورت هيچ اشكالى ندارد كه القاى سخن از سوى خداوند باشد، اما با زبان قوم و درسطح فرهنگ و قالب زبانى مانوس و متجانس با ايدهها و آرمانها و آرزوها و باورهاى آنان باشد.
بنابراين از هر جهت در اين راستا مشكلى وجود ندارد كه چگونه وحى منتسب به خداست و حال آنكه حادث است و چيزى كه قبلا نبوده و بعد پديد شده به موجودى پيوند مىخورد كه قديم و دائمى است و علم و قدرت او در ظرف حدوث قرار نمىگيرد. زيرا با واسطههاى بسيار اين عوامل از آن مرتبه بالا به عالم فعل و تحقق تنزل مىيابد.
آنچه در اين نوشته دنبال شد، اين است كه نزول قرآن در عصر و زمان و مكانى خاص چون جزيرةالعرب قرن هفتم ميلادى يكى از واقعيتهاى اجتناب ناپذير هر رسالت الهى است. معارف و تبيين حقايق وحى همراه با جلوههايى از عصر و زمان و انعكاس برخى اطلاعات، معارف و باورهاى آنها به طور طبيعى در رديف قالبهاى زبانى عصر است. اما نكته مهم چگونگى تحليل و تفسير اين واقعيت و پذيرفتن آن در قالب يكى از نظريات سه گانهاى است كه در اين نوشته تبيين گرديد. آنچه راقم سطور از اين سه نظريه پذيرفت، نظريه اول بود كه مىگفت انعكاس اين مسائل به دنبال عمل قرآن بود كه مىخواستبا زبان مردم سخن بگويد و سطح و افق فكرى مردم عرب زبان را رعايت كند و نيازهاى آنان را پاسخگو باشد، اما به زبان قوم سخن گفتن اين مشكل را ندارد كه معارف بلند وحيانى محدود به زمانى خاص شود و با جامعيت و جاودانگى قرآن تباينى داشته باشد. زيرا معانى و حقايق از سوى خدا نازل شده است، اما حروف و كلمات و فرهنگ استفاده از مفاهيم، از آن بشر است. هر پيامبرى ناچار است مقصود خود را در قالب كلماتى بريزد كه در ميان آن مردم رايج است. بگذريم از اين نكته كه قرآن در زمانى خاص نازل شد و در موقعيت جغرافيايى خاصى واقع گرديد، كه مىبايست تحولى عميق در رفتارها و باورها ايجاد كند و انقلابى انسانى در آن محيط به وجود آورد لذا مىبايست واقعيتها، نيازها و پرسشهاى آنان را در نظر بگيرد، اما با همه اينها قرآن به اسباب نزول 460 حادثه اشاره كرده است، اما در ميان 6236 آيه بخشى عظيم را به بيان مسائل كلى اعتقادى، اخلاق و احكام عملى توجه داده كه همه آنها دستورات كلى، جاويدان و زوال ناپذير است، و خوشبختى و سعادت همه را خواهان است و در قالب زمانى خاص قرار نمىگيرد.
از نكات قابل توجه در دعوت انبيا، بويژه پيامبر خاتم، توجه به شرايط مخاطبان و خصوصيات اقليمى آنان است. زيرا گفتيم قرآن در مرحله نخست در خطاب به مردم و جامعه آن عصر نازل شده و آنها مورد توجه بودهاند، بنابراين بسيار طبيعى است كه نيازهاى آن مردم در نظر گرفته شود و البته مردم حجاز از نظر سياسى حكومت قبيلهاى و محدود به گروههاى بدوى و نظام ادارى بسيط و عقبمانده داشته و حكومتى استوار و تجربهاى قوى از نظر مديريت اجتماعى و سياسى نداشته، از نظر فرهنگى عاليترين تجلى عرب عصر جاهليت، ادبيات و در راس آنها شعر جانشين علم، حكمت و فلسفه بوده و بهترين سخنان و عميقترين مطالب در قالب نثر مسجع و شعر آورده مىشده است. موقعيت اقتصادى جزيرة العرب با دامدارى و زراعت اداره مىشده و فعاليت عمده اقتصادى تجارت و جا به جا كردن كالا در مناطق يمن و شامات و عرضه كردن آن در فصل حج در منطقه مكه بوده است. به همين دليل بخشى از معلومات و فرهنگ علمى و گفتار آنان در ارتباط تنگاتنگ با فعاليتهاى اقتصادى مردم بوده است. شرايط اجتماعى مردم عصر پيامبر نيز مناسب با نظام قبيلهاى عرب بوده و همراه با خصوصيات مناسب چنين فرهنگى شكل گرفته، عقايد خرافى، كشمكش قبيلهاى و جنگ و خونريزى، مردسالارى، تحقير شخصيت زن، و در عوض احترام به رئيس قبيله مهمان دوستى و حميت و غيرت نمونههايى از خصوصيات محيط اجتماعى آنان بوده است.
از سوى ديگر، محيط نزول قرآن در ميان دو قدرت توانمند و متمدن روم و ايران قرار داشته و از اين دو فرهنگ متاثر شده است. در اينجاست كه قرآن ظهور مىكند و آموزههايش ناظر به شرايط اعتقادى، اجتماعى، فرهنگى و سياسى و جغرافيايى شكل مىگيرد و با زبان و فرهنگ آنان ارتباط برقرار مىكند.
اين است آن چيزى كه ما در پاسخ به شبهات مطرح كرديم و حل اشكالات را با تفسير خاصى جواب داديم. و سير بحث چنين بود كه پس از بحثى مبسوط از اينكه چرا و چگونه قرآن در اين محيط سر بر آورد و جان و دل آن مردم را تسخير كرد و تحولى عميق و همه جانبه پديد آورد، به پاسخ اشكالات پرداخته و به يكايك شبهات پاسخ داده و در اين مقام نشان دادهايم كه قرآن هر چند به امورى پرداخته كه احيانا جنبه محدود زمانى و جغرافيايى دارد، اما آموزههاى آن كلى و گسترده است. و انعكاس مسائل در مجموعه كلمات وحى از باب انتخاب زبان مخاطبان است و نه برگرفتن فرهنگ قوم يا متاثر شدن از شرايط فرهنگى و جغرافيايى.
اميد است اين وجيزه توانسته باشد در روشن كردن يكى از مباحثشناخت قرآن كمك كرده باشد و فرصت مطالعه و توجه را به بخشى عظيم از مسائل فرهنگى زمانه را فراهم ساخته باشد. و ما توفيق الا بالله عليه توكلت واليه انيب.
1- اين شبهات در شماره 8 اين مجله نخستين مقاله از اين مجموعه ارائه گرديد. در پاسخ به اين شبهات سه نظريه مطرح گرديد.
2- فراستخواه، مقصود، دين در چالش ميان اعتقاد و انتقاد، ص33.
3- همان.
4- آملى، سيد حيدر، تفسير المحيط الاعظم، ج1، ص33; صدرالمتالهين، تفسيرالقرآن الكريم، ج2، ص342; غوالى اللئالى، ج4، ص132، حديث 228.
5- فراستخواه، مقصود، دين در چالش ميان اعتقاد و انتقاد، صص31-30.
6- همان، ص31.
7- اشاره به احاديثى است كه در كتابهاى روايى شيعه و اهل سنت رسيده است، به اين مضمون: ان للقرآن بطنا، و للبطن بطن و له ظهر و للظهر، ظهر» يا «ما فى القرآن آية الا و لها ظهر و بطن»، مجلسى، بحارالانوار، ج89، ص94، چاپ بيروت.
8- ابن شهر آشوب، متشابه القرآن و مختلفه، مقدمه علامه شهرستانى بر كتاب، صدال.
9- ابوحجر، التفسير العلمى فى الميزان، صص135 و 136; ارناؤوط، محمدالسيد، الاعجاز العلمى فى القرآن، ص207.
10- جليلى، كيان، ج23، ص39.
11- همان.
12- طباطبايى، محمدحسين، الميزان، ج2، ص160.
13- همان، ص159.
14- امينى، ابراهيم، وحى، سلسله مقالات فارسى كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، شماره 59، ص12.
15- صدرالدين شيرازى (صدرالمتالهين)، شواهدالربوبيه، ص338.
16- طباطبايى، محمد حسين، بررسيهاى اسلامى، صص249-246، به كوشش سيد هادى خسروشاهى.
17- امام خمينى، روح الله، مصباح الهدايه، صص69-71 و 210.
18- اصول كافى، ج1، ص23، كتاب العقل والجهل، حديث 15.
19- اين دعا بيشتر در منابع عرفانى نقل شده و در مجامع حديثى اين تعبير بجز در غوالى اللئالى، ج4، ص132، نيامده است، اما به تعبيرهاى مشابه اللهم ارنى الحق حقا حتى اتبعه، (بحارالانوار، ج83، ص120) و رب ارنى خزائنك (همان، ج68، ص142) آمده است. ر.ك: به منابع عرفانى، مصباح الانس فنارى، .... و آملى سيد حيدر، تفسير المحيط الاعظم، ج1، ص303، تفسير صدرالمتالهين، ج2، ص342.
20- حكيم، علوم القرآن، ص152، رشيد رضا، الوحى المحمدى، ص65.
21- در تاريخ آمده است كه به هنگام وحى حالاتى عارض پيامبر مىشد، سنگينى و فشار طاقت فرسا، عرق شديد، توجه و نگاه به عالمى ديگر به گونهاى كه حاضران گمان مىكردند پيامبر متوجه آنها نيست و حالات ديگرى كه در احاديث و تاريخ به آن اشاره شده است. ر.ك: حكيم، سيد محمد باقر، علوم القرآن، صص151-150.
22- قيامت/ 17-16.